قبل از عملیات خیبر با شهیدان اکبر و محمد شیخی قرار گذاشتیم دوربینی عکاسی تهیه و از بچه های زازران  که در منطقه دهلران هستند عکس بگیریم فاصله گردانها از هم سه کیلو متر بود خلاصه اکبر دوستی در گردان انبیا مرادی داشت پس ازصبحگاه راه افتادیم ساعت ۱۰ صبح رسیدیم گردان انبیا و دوربین را تهیه کرده وبرگشتیم برای نمازظهر رسیدیم گردان خودمان پس از نماز و ناهار دوباره از فرمانده اجازه گرفتیم و بچه های زازران را با همان فاصله که قبلا گفتم دور هم جمع کردیم عصر بود خودم شهیدان والا مقام اکبر محمد حسین محمد رضا شیخی محمد علی رضایی ازاده عزیز محمدرضا شیخی جانبازان گرامی عباسعلی رضایی بهرام شیخی رضاقلی شیخی اکبر ایوبی و..... ان روز کی فکر می کردیم که انها نزد خدا میروند اما ما اندر خم یک کوچه ایمان روز روز خوبی بود بود عکس گرفتیم ولی حیف که سریعا مارا انتقال دادن به منطقه عملیات  وان روز به بعد همدیگر را ندیدیم وبعد از عملیات فهمیدیم که ..... یاد باد ان روزگاران یاد باد
+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم مهر ۱۳۹۰ساعت 9:18  توسط خودم  | 
درچنین روزی درسال ۱۳۵۷ شمار زیادی ازپرسنل نیروی هوایی با انجام حرکتی متهورانه ومهم با لباس رسمی در مدرسه رفاه، اقامتگاه امام خمینی (ره) حضور یافتند و وفاداری خویش را به امام خمینی و آرمانهای انقلاب اسلامی ابراز نمودند.

درچنین روزی درسال ۱۳۵۷ شمار زیادی ازپرسنل نیروی هوایی با انجام حرکتی متهورانه ومهم با لباس رسمی در مدرسه رفاه، اقامتگاه امام خمینی (ره) حضور یافتند و وفاداری خویش را به امام خمینی و آرمانهای انقلاب اسلامی ابراز نمودند. این اقدام که در نوع خود حرکت شگرفی از سوی بخشی تاثیرگذاراز ارتش بود ، خشم بر خی از فرماندهان نطامی را بر انگیخت و مایه مخالفت ها و درگیری های بعدی گارد شاهنشاهی با نیروی هوایی شد . انجام چنین امری از سوی نظامیان در آن فضای سراسر اختناق خود مایه بسی مباهات است . فرماندهان نظامی ارتش در صدد تکذیب اقدام این گروه بر آمدند اما عکس معروفی که بعد از ظهر همان روز در صفحه روز نامه کیهان منتشر شد و امام خمینی نیز آن را تایید کرد طشت رسوایی فرماندهان شاهی از بام بلند دروغ گویی بر زمین افتاد و سیلی محکمی به صورت زرد و بی خون ارتش وابسته به آمریکا نواخته شد.

امام خمینی پس از سان دیدن از رژه پرسنل نیروی هوایی که با نظم ویژه و در حالت احترام به صف ایستاده بودند در جمع پرسنل فداکار این نیرو اظهار داشتند:درود بر شما سربازان امام عصر سلام الله علیه همانطور که فریاد زدید تا کنون در خدمت طاغوت بودند طاغوتی که تمام هستی ماها راساقط کرد ، طاغوتی که خزائن ما را تهی کرد ، طاغوتی که ما را برده خارجی ها کرد و از امروز در خدمت امام عصر سلام الله علیه و در خدمت قرآن کریم هستید ... ما امیدواریم که باهم با پیوستگی باهم بتوانیم این طاغوت ها را تا آخر از بین ببریم و به جای او یک حکومت عدل اسلامی که مملکت ما برای خودمان باشد و همه چیز ما به دست خودمان باشد . ما می خواهیم که سرنوشت ما را خودمان تعیین کنیم نه سفارت آمریکا و سفارت شوروی . ما می خواهیم که مملکت خودمان راخودمان تعمیر کنیم نه یهودی ها و اسراییل . ما می خواهیم مملکتمان را آزادکنیم ، اختناق در مملکت ما نباشد . ما می خواهیم ارتش ما آزاد باشد ، اسراییل در آن تصرف نکند ، آمریکا در آن تصرف نکند . درود بر شما که قدر نعمت خدا را دانستید و به دامن قرآن پیوستید . درود به شما که ترک کردید حکومت طاغوت را و به حکومت الله پیوستید . ..

عظمت رویداد با شکوه ۱۹ بهمن نه تنها در خاطره نسل انقلاب بلکه در اذهان نسل های آتی این کشور نیز همیشه به عنوان یک حماسه جاویدان متجلی و منورخواهد ماند . امام خمینی درتاریخ نوزدهم بهمن سال ۱۳۶۰ در مورد رژه تاریخی پرسنل نیروی هواییی چنین فرمودند:

کاری که شما عزیران در این روزها در روز ۱۹ بهمن انجام دادید از حیث معنویت بزرگترین کار ها و به ارزشهای دنیایی هم بزرگترین ارزش ها بود . . آن روزی که باز پیروزی به آنجا نرسیده بود که مورد اطمینان باشد و شما در معرض خطر بزرگ بودید ، از جان گذشته به اسلام پیوستید و از سپاه اسلام شدید . خداوند این افتخار را برای شما حفظ کند و شمارا در هر دو جهان سعادتمند فرماید و آنچه که باید به شما عرض کنم این است که تا شما تعهد خودتان را به اسلام حفظ کردید و روابط خودتان را با همه قشر های ملت برادرانه کردید ، این انقلاب محفوظ خواهد ماند ...

این اقدام حرکت مهمی در رویدادهای انقلاب بود. از این رو به این مناسبت و همچنین تجلیل از فعالیت های بزرگ نیروی هوایی در طول جنگ تحمیلی این روز به نام روز نیروی هوایی نامیده باشد.

+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:13  توسط خودم  | 
 امام حسن عسکری (ع) در سال 232هجری در مدینه چشم به جهان گشود. مادر والا گهرش سوسن یا سلیل زنی لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت را داشت، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد.

این زن پرهیزگار در سفری که امام عسکری (ع) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد. کنیه آن حضرت ابامحمد بود.

صورت و سیرت امام حسن عسکری (ع)
امام یازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت. ابروهای سیاه کمانی، چشمانی درشت و پیشانی گشاده داشت. دندانها درشت و بسیار سفید بود. خالی بر گونه راست داشت.

امام حسن عسکری (ع) بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بی نظیر برای قرآن مجید بود. راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر قرآن را به مردم و به ویژه برای اصحاب بزرگوارش - در ایام عمر کوتاه خود - روشن کرد.

دوران امامت
به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع) به سه دوره تقسیم می گردد:
دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت.
دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت.
دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت می باشد.

دوره امامت حضرت عسکری (ع) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود. خلفایی که به تقلید هارون در نشان دادن نیروی خود بلندپروازیهایی داشتند.

امام حسن عسکری (ع) از شش سال دوران اقامتش، سه سال را در زندان گذرانید. زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود، تا بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشتری دهد، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند.

وقتی از این غلامان جویای حال امام شدند، می گفتند این زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی گوید.

عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات می کرد به احترام آن حضرت برمی خاست، و آن حضرت را بر مسند خود می نشانید. پیوسته می گفت: در سامره کسی را مانند آن حضرت ندیده ام، وی
زاهدترین و داناترین مردم روزگار است.

 

با آنکه امام (ع) جز با خواص شیعیان خود آمیزش نمی فرمود، دستگاه خلافت عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت.

امام حسن عسکری (ع) بیش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و ریاست روحانی اسلامی، آثار مهمی از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راههای دور برای کسب فیض به محضر امام (ع) می رسیدند بر جای گذاشت.

 

ماجرای جانشین بر حق امام عسکری (ع)
ابوالادیان می گوید: من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع) می کردم. نامه های آن حضرت را به شهرها می بردم. روزی من را طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم. سپس امام فرمود: پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود.

ابوالادیان به امام عرض می کند: ای سید من، هرگاه این واقعه دردناک روی دهد، امامت با کیست؟
فرمود: هر که جواب نامه من را از تو طلب کند.

ابوالادیان می گوید: دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما.
امام فرمود: هرکه بر من نماز گزارد.

ابوالادیان می گوید: باز هم علامت دیگری بگو تا بدانم.
امام می گوید: هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست.

ابوالادیان می گوید: مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چیز دیگری بپرسم. رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم. وقتی به در خانه امام رسیدم صدای شیون و گریه از خانه امام بلند بود. داخل خانه امام، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری را دیدم که نشسته، و شیعیان به او تسلیت می دهند و به امامت او تهنیت می گویند. من از این بابت بسیار تعجب کردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم. اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد.

چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند. چون جعفر به نماز ایستاد، طفلی گندمگون و پیچیده موی، گشاده دندانی مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت: ای عمو پس بایست که من به نماز سزاوارترم.

رنگ جعفر دگرگون شد. عقب ایستاد. سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی امام علی النقی علیه السلام دفن کرد. سپس رو به من آورد و فرمود: جواب نامه ها را که با تو است تسلیم کن. من جواب نامه را به آن کودک دادم. پس «حاجزوشا» از جعفر پرسید: این کودک که بود، جعفر گفت: به خدا قسم من او را نمی شناسم و هرگز او را ندیده ام.

در این موقع، عده ای از شیعیان از شهر قم رسیدند، چون از وفات امام (ع) با خبر شدند، مردم به جعفر اشاره کردند. چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند: بگو که نامه هایی که داریم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است؟ جعفر گفت: ببینید مردم از من علم غیب می خواهند! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت: ای مردم قم با شما نامه هایی است از فلان و فلان و همیانی (کیسه ای) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا.

شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند: هر کس تو را فرستاده است امام زمان است این نامه ها و همیان را به او تسلیم کن.

جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد. معتمد گفت: بروید و در خانه امام حسن عسکری (ع) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید. رفتند و از کودک اثری نیافتند. ناچار «صیقل» کنیز حضرت امام عسکری (ع) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینکه او حامله است. ولی هرچه بیشتر جستند کمتر یافتند.

خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نیز در کنف حمایت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان می باشد. درود خدای بزرگ بر او باد.
+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:12  توسط خودم  | 

 
ولادت پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به اتفاق شيعه و سنى در ماه ربيع الاول است , گو اينكه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفته اند و شيعه بيشتر روز هفدهم را , به استثناى شيخ كلينى صاحب كتاب كافى كه ايشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مى دانند .

 رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار . در السيرة الحلبية مى نويسد : ولد فى فصل الربيع در فصل ربيع به دنيا آمد . بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا ببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ايام ماههاى شمسى منطبق مى شود , به اين نتيجه رسيده اند كه دوازدهم ربيع آن سال مطابق مى شود با بيستم آوريل , و بيستم آوريل مطابق است با سى و يكم فروردين . و قهرا هفدهم ربيع مطابق مى شود با پنجم ارديبهشت . پس قدر مسلم اين است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنيا آمده است حال يا سى و يكم فروردين يا پنجم ارديبهشت . در چه روزى از ايام هفته به دنيا آمده است ؟ شيعه معتقد است كه در روز جمعه به دنيا آمده اند , اهل تسنن بيشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه ساعتى از شبانه روز به دنيا آمده اند ؟ شايد اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنيا آمده اند , در بين الطلوعين .


مسافرتها
رسول اكرم , به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوريه بوده است. يكسفر در دوازده سالگى همراه عمويش ابوطالب , و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى به عنوان عامل تجارت براى زنى بيوه به نام خديجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد . البته به بعد از رسالت , در داخل عربستان مسافرتهايى كرده اند . مثلا به طائفرفته اند , به خيبر كه شصتفرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته اند , به تبوك كه تقريبا مرز سوريه استو صد فرسخ تا مدينه فاصله دارد رفته اند , ولى در ايام رسالت از جزيرة العرب هيچ خارج نشده اند .

شغلها
پيغمبر اكرم چه شغلهايى داشته است ؟ جز شبانى و بازرگانى , شغل و كار ديگرى را ما از ايشان سراغ نداريم . بسيارى از پيغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانى مى كرده اند ( حالا اين چه از الهى اى دارد , ما درست نمى دانيم ) همچنانكه موسى شبانى كرده است . پيغمبر اكرم هم قدر مسلم اين است كه شبانى مى كرده است . گوسفندانى را با خودش به صحرا مى برده است , رعايت مى كرده و مى چرانيده و بر مى گشته است . بازرگانى هم كه كرده است . با اينكه يك سفر , سفر اولى بود كه خودش مى رفت به بازرگانى ( فقط يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش رفته بود ) . آن سفر را با چنان مهارتى انجام داد كه موجب تعجب همگان شد .

پيغمبر اكرم در عصر جاهليت
سوابق قبل از رسالت پيغمبر اكرم چه بوده است ؟ در ميان همه پيغمبران جهان , پيغمبر اكرم يگانه پيغمبرى استكه تاريخ كاملا مشخصى دارد ... الف-در همه آن اهل سال قبل از بعثت , در آن محيط كه فقط و فقط محيط بت پرستى بود , او هرگز بتى را سجده نكرد . البته عده قليلى بوده اند معروف به ( حنفا( كه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشته اند ولى نه اينكه از اول تا آخر عمرشان , بلكه بعدا اين فكر برايشان پيدا شد كه اين كار , كار غلطى است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضى از آنها مسيحى شدند . اما پيغمبر اكرم در همه عمرش , از اول كودكى تا آخر , هرگز اعتنائى به بت و سجده بت نكرد . اين , يكى از مشخصات ايشان است.
ب -پيش از بعثت براى خديجه كه بعد به همسرى اش در آمد , يك سفر تجارتى به شام انجام داد در آن سفر بيش از پيش لياقت و استعداد و امانتو درستكارى اش روشن شد او در ميان مردم آنچنان به درستى شهره شده بود كه لقب ( محمد امين( يافته بود امانتها را به او مى سپردند . پس از كه با او پيدا كردند , باز هم امانتهاى خود را به او مى سپردند , از همين بعثت نيز قريش با همه دشمنى اى رو پس از هجرت به مدينه , على ( عليه السلام ) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت كه امانتها را به صاحبان اصلى برساند .
در بسيارى از كارها به عقل او اتكا مى كردند . عقل و صداقت و امانت از صفاتى بود كه پيغمبر اكرم سختبه آنها مشهور بود به طورى كه در زمان رسالت وقتى كه فرمود آيا شما تاكنون از من سخن خلافى شنيده ايد , همه گفتند : ابدا , ما تو را به صدق و امانت مى شناسيم .
يكى از جريانهايى كه نشان دهنده عقل و فطانت ايشان است , اين است كه وقتى خانه خدا را خراب كردند ( ديوارهاى آن را برداشتند ) تا دو مرتبه بسازند , حجر الاسود را نيز برداشتند . هنگامى كه مى خواستند دو مرتبه آنرا نصب كنند , اين قبيله مى گفت من بايد نصب كنم , آن قبيله مى گفتمن بايد نصب كنم , و عنقريب بود كه زد و خورد شديدى روى دهد . پيغمبر اكرم آمد قضيه را به شكل خيلى ساده اى حل كرد . قضيه , معروف است , ديگر نمى خواهم وقت شما را بگيرم .
مسئله ديگرى كه باز در دوران قبل از رسالت ايشان هست , مسئله احساس تأييدات الهى است . پيغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت , از كودكى خودش فرمود . از جمله فرمود من در كارهاى اينها شركت نمى كردم . . . گاهى هم احساس مى كردم كه گويى يك نيروى غيبى مرا تأييد مى كند . مى گويد من هفت سالم بيشتر نبود , عبدالله بن جدعان كه يكى از اشراف مكه بود , عمارتى مى ساخت . بچه هاى مكه به عنوان كار ذوقى و كمكدادن به او مى رفتند از نقطه اى به نقطه ديگر سنگ حمل مى كردند . من هم مى رفتم همين كار را مى كردم . آنها سنگها را در دامنشان مى ريختند , دامنشان را بالا مى زدند و چون شلوار نداشتند كشف عورت مى شد . من يك دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم , مثل اينكه احساس كردم كه دستى آمد و زد دامن را از دستم انداخت, حس كردم كه من نبايد اين كار را بكنم , با اينكه كودكى هفت ساله بودم .
از جمله قضاياى قبل از رسالت ايشان , به اصطلاح متكلمين ( ارهاصات( است كه همين داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار مىآيد . رؤياهاى فوق العاده عجيبى بوده كه پيغمبر اكرم مخصوصا در ايام نزديك به رسالتش مى ديده است . مى گويد من خوابهايى مى ديدم كه : يأتى مثل فلق الصبح مثل فجر , مثل صبح صادق , صادق و مطابق بود , اينچنين خوابهاى روشن مى ديدم . چون بعضى از رؤياها از همان نوع وحى و الهام است, نه هر رؤيايى , نه رؤيايى كه از معده انسان بر مى خيزد , نه رؤيايى كه محصول عقده ها , خيالات و توهمات پيشين است . جزء اولين مراحلى كه پيغمبر اكرم براى الهام و وحى الهى در دوران قبل از رسالت طى مى كرد , ديدن رؤياهايى بود كه به تعبير خودشان مانند صبح صادق ظهور مى كرد , چون گاهى خود خواب براى انسان روشن نيست , پراكنده است, و گاهى خوابروشن است ولى تعبيرش صادق نيست , اما گاه خواب در نهايت روشنى است , هيچ ابهام و تاريكى و به اصطلاح آشفتگى ندارد , و بعد هم تعبيرش در نهايت وضوح و روشنايى است.
از سوابق ديگر قبل از رسالت رسول اكرم يعنى در فاصله ولادت تا بعثت , اين است كه - عرض كرديم - تا سن بيستو پنج سالگى دو بار به خارج عربستان مسافرت كرد .
پيغمبر فقير بود , از خودش نداشت يعنى به اصطلاح يك سرمايه دار نبود . هم يتيم بود , هم فقير و هم تنها . يتيم بود , خوب معلوم است , بلكه به قول ( نصا ب(لطيم هم بود يعنى پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند . فقير بود , براى اينكه يكشخص سرمايه دارى نبود , خودش شخصا كار مى كرد و زندگى مى نمود , و تنها بود . وقتى انسان روحى پيدا مى كند و به مرحله اى از فكر و افق فكرى و احساسات روحى و معنويات مى رسد كه خواه ناخواه ديگر با مردم زمانش تجانس ندارد , تنها مى ماند . تنهايى روحى از تنهايى جسمى صد درجه بدتر است . اگر چه اين مثال خيلى رسا نيست , ولى مطلب را روشن مى كند : شما يك عالم بسيار عالم و بسيار با ايمانى را در ميان مردمى جاهل و بى ايمان قرار بدهيد . ولو آن افراد , پدر و مادر و برادران و اقوام نزديكش باشند , او تنهاست. يعنى پيوند جسمانى نمى تواند او را با اينها پيوند بدهد . او از نظر روحى در يك افق زندگى مى كند و اينها در افق ديگرى . گفت : ( چندان كه نادان را از دانا وحشت است , دانا را صد چندان از نادان نفرت است( .پيغمبر اكرم در ميان قوم خودش تنها بود , همفكر نداشت . بعد از سى سالگى در حالى كه خودش با خديجه زندگى و عائله تشكيل داده است , كودكى را در دو سالگى از پدرش مى گيرد و مىآورد در خانه خودش . كودك , على بن ابى طالب است . تا وقتى كه مبعوث مى شود به رسالت و تنهائيش با مصاحبت وحى الهى تقريبا از بين مى رود , يعنى تا حدود دوازده سالگى اين كودك , مصاحب و همراهش فقط اين كودك است . يعنى در ميان همه مردم مكه كسى كه لياقت همفكرى و همروحى و هم افقى او را داشته باشد , غير از اين كودك نيست . خود على ( علیه السلام ) نقل مى كند كه من بچه بودم , پيغمبر وقتى به صحرا مى رفت , مرا روى دوش خود سوار مى كرد و مى برد .
در بيست و پنج سالگى , معنى خديجه از او خواستگارى مى كند . البته مردم بايد خواستگارى بكند ولى اين زن شيفته خلق و خوى و معنويت و زيبايى و همه چيز حضرت رسول است . خودش افرادى را تحريك مى كند كه اين جوان را وادار كنيد كه بيايد از من خواستگارى كند . مىآيند , مى فرمايد آخر من چيزى ندارم . خلاصه به او مى گويند تو غصه اين چيزها را نخور و به او مى فهمانند كه خديجه اى كه تو مى گويى اشرافو اعيان و رجال و شخصيتها از او خواستگارى كرده اند و حاضر نشده است , خودش مى خواهد . تا بالاخره داستان خواستگارى و ازدواج رخ مى دهد . عجيب اين است :
حالا كه همسر يك زن بازرگان و ثروتمند شده است, ديگر دنبال كار بازرگانى نمى رود . تازه دوره وحدت يعنى دوره انزوا , دوره خلوت , دوره تحنف و دوره عبادتش شروع مى شود . آن حالت تنهايى يعنى آن فاصله روحى اى كه او با قوم خودش پيدا كرده است , روز بروز زيادتر مى شود . ديگر اين مكه و اجتماع مكه , گويى روحش را مى خورد . حركتمى كند تنها در كوههاى اطراف مكه ( 1 ) راه مى رود , تفكر و تدبر مى كند . خدا مى داند كه چه عالمى دارد , ما كه نمى توانيم بفهميم . در همين وقت است كه غير از آن كودك يعنى على ( علیه السلام ) كس ديگر , همراه و مصاحب او نيست .
ماه رمضان كه مى شود در يكى از همين كوههاى اطراف مكه - كه در شمال شرقى اين شهر است و از سلسله كوههاى مكه مجزا و مخروطى شكل است - به نام كوه ( حرا( كه بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل النور ( كوه نور ) خلوت مى گزيند . شايد خيلى از شما كه به حج مشرف شده ايد اين توفيق را پيدا كرده ايد كه به كوه حرا و غار حرا برويد . و من دو بار اين توفيق نصيبم شده است و جزء آرزوهايم اين است كه مكرر در مكرر اين توفيق براى من نصيب بشود . براى يك آدم متوسط حداقل يك ساعتطول مى كشد كه از پائين دامنه اين كوه برسد به قله آن , و حدود سه ربع هم طول مى كشد تا پائين بيايد .
ماه رمضان كه مى شود اصلا به كلى مكه را رها مى كند و حتى از خديجه هم دورى مى گزيند . يك توشه خيلى مختصر , آبى , نانى با خودش بر مى دارد و مى رود به كوه حرا و ظاهرا خديجه هر چند روز يك مرتبه كسى را مى فرستاد تا مقدارى آب و نان برايش ببرد . تمام اين ماه را به تنهايى در خلوت مى گذراند . البته گاهى فقط على ( علیه السلام ) در آنجا حضور داشته و شايد هميشه على ( علیه السلام ) بوده , اين را من الان نمى دانم . قدر مسلم اين است كه گاهى على ( علیه السلام ) بوده است , چون مى فرمايد :
و لقد جاورت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)بحراء حبن نزول الوحى .
آن ساعتى كه وحى نزول پيدا كرد من آنجا بودم .
از آن كوه پائين نمىآمد و در آنجا خداى خودش را عبادت مى كرد . اينكه چگونه تفكر مى كرد , چگونه به خداى خودش عشق مى ورزيد و چه عوالمى را در آنجا طى مى كرد , براى ما قابل تصور نيست . على ( علیه السلام ) در اين وقتبچه اى است حداكثر دوازده ساله . در آن ساعتى كه بر پيغمبر اكرم وحى نازل مى شود , او آنجا حاضر است . پيغمبر يك عالم ديگرى را دارد طى مى كند . هزارها مثل ما اگر در آنجا مى بودند چيزى را در اطراف خود احساس نمى كردند ولى على ( علیه السلام ) يك دگرگونيهايى را احساس مى كند . قسمتهاى زيادى از عوالم پيغمبر را درك مى كرده است , چون مى گويد :
و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزول الوحى .
من صداى ناله شيطان را در هنگام نزول وحى شنيدم .
مثل شاگرد معنوى كه حالات روحى خودش را به استادش عرضه مى دارد , به پيغمبر عرض كرد : يا رسول الله ! آن ساعتى كه وحى داشت بر شما نازل مى شد , من صداى ناله اين ملعون را شنيدم . فرمود بله على جان !
انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى و لكنك لست بنبى .
شاگرد من ! تو آنها كه من مى شنوم , مى شنوى و آنها كه من مى بينم , مى بينى ولى تو پيغمبر نيستى .
پاره اى از شب, گاهى نصف, گاهى ثلثو گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى پرداخت با اينكه تمام روزش خصوصا در اوقات توقف در مدينه در تلاش بود , از وقت عبادتش نمى كاست او آرامش كامل خويش را در عبادت و راز و نياز با حق مى يافت عبادتش به منظور طمع بهشتو يا ترس از جهنم نبود , عاشقانه و سپاسگزارانه بود روزى يكى از همسرانش گفت : تو ديگر چرا آن همه عبادت مى كنى ؟ تو كه آمرزيده اى ! جواب داد : آيا يك بنده سپاسگزار نباشم ؟
بسيار روزه مى گرفت . علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان , يك روز در ميان روزه مى گرفت دهه آخر ماه رمضان بسترش بكلى جمع مى شد و در مسجد معتكف مى گشت و يكسره به عبادتمى پرداخت , ولى به ديگران مى گفت: كافى است در هر ماه سه روز روزه بگيريد مى گفت : به اندازه طاقت عبادت كنيد , بيش از ظرفيت خود بر خود تحميل نكنيد كه اثر معكوس دارد .
با رهبانيت و انزوا و گوشه گيرى و ترك اهل و عيال مخالف بود , بعضى از اصحاب كه چنين تصميمى گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار گرفتند مى فرمود : بدن شما , زن و فرزند شما و ياران شما همه حقوقى بر شما دارند و مى بايد آنها را رعايت كنيد .
در حال انفراد , عبادت را طول مى داد , گاهى در حال تهجد ساعتها سرگرم بود , اما در جماعتبه اختصار مى كوشيد , رعايت حال اضعف مامومين را لازم مى شمرد و به آن توصيه مى كرد .
يكي ازسوابق رسول خدااين است كه امي بود يعنيمكتب نرفته ودرس نخواندهبود و نزد هيچ معلمى نياموخته و با هيچ نوشته و دفتر و كتابى آشنا نبوده است .
احدى از مورخان , مسلمان يا غير مسلمان , مدعى نشده است كه آن حضرت در دوران كودكى يا جوانى , چه رسد به دوران كهولت و پيرى كه دوره رسالت است , نزد كسى خواندن يا نوشتن آموخته است , و همچنين احدى ادعا نكرده و موردى را نشان نداده است كه آن حضرت قبل از دوران رسالت يكسطر خوانده و يا يك كلمه نوشته است .
مردم عرب , بالاخص عرب حجاز , در آن عصر و عهد به طور كلى مردمى بى سواد بودند . افرادى از آنها كه مى توانستند بخوانند و بنويسند انگشت شمار و انگشت نما بودند . عادتا ممكن نيست كه شخصى در آن محيط , اين فن را بياموزد و در ميان مردم به اين صفتمعروف نشود ...
خاور شناسان نيز كه با ديده انتقاد به تاريخ اسلامى مى نگرند كوچكترين نشانه اى بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اكرم نيافته , اعتراف كرده اند كه او مردى درس ناخوانده بود و از ميان ملتى درس ناخوانده برخاست. كارلايل در كتاب معروف الابطال مى گويد :
( يك چيز را نبايد فراموش كنيم و آن اينكه محمد هيچ درسى از هيچ استادى نياموخته است , صنعت خط تازه در ميان مردم عرب پيدا شده بود .
به عقيده من حقيقت اين است كه محمد با خط و خواندن آشنا نبود , جز زندگى صحرا چيزى نياموخته بود( .
ويل دورانت در تاريخ تمدن مى گويد :
( ظاهرا هيچ كس در اين فكر نبود كه وى ( رسول اكرم ) را نوشتن و خواندن آموزد . در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهميتى نداشت ء به همين جهت در قبيله قريش بيش از هفده تن خواندن و نوشتن نمى دانستند . معلوم نيست كه محمد شخصا چيزى نوشته باشد . از پس پيمبرى كاتب مخصوص داشت . معذلك معروف ترين و بليغ ترين كتاب زبان عربى به زبان وى جارى شد و دقايق امور را بهتر از مردم تعليم داده شناخت(( 2 ) .
غرض از نقل سخن اينان استشهاد به سخنشان نيست . براى اظهار نظر در تاريخ اسلام و مشرق , خود مسلمانان و مشرق زمينيها شايسته ترند . نقل سخن اينان براى اين است كه كسانى كه خود شخصا مطالعه اى ندارند بدانند كه اگر كوچكترين نشانه اى در اين زمينه وجود مى داشت از نظر مورخان كنجكاو و منتقد غير مسلمان پنهان نمى ماند .
رسول اكرم در خلال سفرى كه همراه ابو طالب به شام رفت , ضمن استراحت در يكى از منازل بين راه , برخورد كوتاهى با يك راهب به نام بحيرا ( 3 ) داشته است . اين برخورد , توجه خاورشناسان را جلب كرده است كه آيا پيغمبر اسلام از همين برخورد كوتاه چيزى آموخته است ؟
وقتى كه چنين حادثه كوچكى توجه مخالفان را در قديم و جديد برانگيزد , به طريق اولى اگر كوچكترين سندى براى سابقه آشنايى رسول اكرم با خواندن و نوشتن وجود مى داشت , از نظر آنان مخفى نمى ماند و در زير ذره بينهاى قوى اين گروه چندين بار بزرگتر نمايش داده مى شد ...
آنچه قطعى و مسلم است و مورد اتفاق علماى مسلمين و غير آنهاست اين است كه ايشان قبل از رسالت كوچكترين آشنايى با خواندن و نوشتن نداشته اند . اما دوره رسالتآن اندازه قطعى نيست . در دوره رسالت نيز آنچه مسلم تر استننوشتن ايشان است , ولى نخواندنشان آن اندازه مسلم نيست . از برخى روايات شيعه ظاهر مى شود كه ايشان در دوره رسالت مى خوانده اند ولى نمى نوشته اند , هر چند روايات شيعه نيز در اين جهت وحدت و تطابق ندارند . آنچه از مجموع قراين و دلايل استفاده مى شود اين است كه در دوره رسالت نيز نه خوانده اند و نه نوشته اند
براى اينكه دوره ما قبل رسالترا رسيدگى كنيم لازم است درباره وضع عمومى عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث كنيم .
از تواريخ چنين استفاده مى شود كه مقارن ظهور اسلام , افرادى در آن محيط كه خواندن و نوشتن مى دانسته اند بسيار معدود بوده اند .
در اسد الغابه ذيل احوال تميم بن جراشه ثقفى داستانى از او نقل مى كند كه به صراحت مى فهماند پيغمبر اكرم حتى در دوره رسالتنه مى خوانده و نه مى نوشته است ,
در كتب تواريخ نام دبيران رسول خدا آمده است . يعقوبى در جلد دوم تاريخ خويش مى گويد :
دبيران رسول خدا كه وحى , نامه ها و پيمان نامه ها را مى نوشتند اينان اند : على بن ابى طالب ( علیه السلام ) , عثمان بن عفان , عمرو بن العاص , معاوية بن ابى سفيان , شرحبيل بن حسنه , عبدالله بن سعد بن ابى سرح , مغيره بن شعبه , معاذ بن جبل , زيد بن ثابت , حنظلة بن الربيع , ابى بن كعب , جهيم بن الصلت , حصين النميرى( ( 4 ) .
مسعودى در التنبيه والاشراف تا اندازه اى تفصيل مى دهد كه اين دبيران , هر كدام چه نوع كارى را به عهده داشته اند و نشان مى دهد كه اين دبيران بيش از اين توسعه كار داشته و نوعى نظم و تشكيلات و تقسيم كار در ميان بوده است .

دعوت ازخويشاوندان
در اوائل بعثت پيغمبر اكرم آيه آمد : انذر عشيرتك الاقربين ( 5 ) خويشاوندان نزديكت را انذار و اعلام خطر كن . هنوز پيغمبر اكرم اعلام دعوت عمومى به آن معنا نكرده بودند . مى دانيم در آن هنگام على ( علیه السلام ) بچه اى بوده در خانه پيغمبر . ( على ( علیه السلام ) از كودكى در خانه پيغمبر بودند كه آن هم داستانى دارد ) رسول اكرم به غذايى ترتيب بده و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را دعوت كن . على ( علیه السلام ) هم غذايى از گوشت درست كرد و مقدارى شير نيز تهيه كرد كه آنها بعد از غذا خوردند . پيغمبر اكرم اعلام دعوتكرد و فرمود من پيغمبر خدا هستم و از جانب خدا مبعوثم . من مأمورم كه ابتدا شما را دعوت كنم و اگر سخن مرا بپذيريد سعادت دنيا و آخرت نصيبشما خواهد شد . ابولهب كه عمومى پيغمبر بود تا اين جمله را شنيد , عصبانى و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت كردى براى اينكه چنين مزخرفى را به ما بگويى ؟ ! جارو جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد . پيغمبر اكرم براى بار دوم به على ( علیه السلام ) دستور تشكيل جلسه را داد . خود اميرالمؤمنين كه راوى هم هست مى فرمايد كه اينها حدود چهل نفر بودند يا يكى كم يا يكى زياد . در دفعه دوم پيغمبر اكرم به آنها فرمود هر كسى از شما كه اول دعوت مرا بپذيرد , وصى , وزير و جانشين من خواهد بود . غير از على ( علیه السلام ) احدى جواب مثبت نداد و هر چند بار كه پيغمبر اعلام كرد , على ( علیه السلام ) از جا بلند شد . در آخر پيغمبر فرمود بعد از من تو وصى و وزير و خليفه من خواهى بود .

قريش وبيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
زمانى كه هنوز حضرت رسول در مكه بودند و قريش مانع بودند كه ايشان تبليغ كنند و وضع سخت و دشوار بود , در ماههاى حرام ( 6 ) مزاحم پيغمبر اكرم نمى شدند يا لااقل زياد مزاحم نمى شدند يعنى مزاحمت بدنى مثل كتك زدن نبود ولى مزاحمت تبليغاتى وجود داشت. رسول اكرم هميشه از اين فرصت استفاده مى كرد و وقتى مردم در بازار عكاظ در عرفات جمع مى شدند ( آن موقع هم حج بود ولى با يك سبك مخصوص ) مى رفت در ميان قبائل گردش مى كرد و مردم را دعوت مى نمود . نوشته اند در آنجا ابولهب مثل سايه پشت سر پيغمبر حركتمى كرد و هر چه پيغمبر مى فرمود , او مى گفت دروغ مى گويد , به حرفش گوش نكنيد . رئيس يكى از قبائل خيلى با فراست بود . بعد از آنكه مقدارى با پيغمبر صحبت كرد , به قوم خودش گفت اگر اين شخص از من مى بود لاكلتبه العرب. يعنى من اينقدر در او استعداد مى بينم كه اگر از ما مى بود , به وسيله وى عربرا مى خوردم . او به پيغمبر اكرم گفت من و قومم حاضريم به تو ايمان بياوريم ( بدون شك ايمان آنها ايمان واقعى نبود ) به شرط اينكه تو هم به ما قولى بدهى و آن اينكه براى بعد از خودت من يا يك نفر از ما را تعيين كنى . فرمود اينكه چه كسى بعد از من باشد , با من نيست با خداست . اين , مطلبى است كه در كتب تاريخ اهل تسنن آمده است .

مردم مدينه ورسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
مردم مدينه دو قبيله بودند به نام اوس و خزرج كه هميشه با هم جنگ داشتند . يك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره مىآيد به مكه براى اينكه از قريش استمداد كند . وارد مى شود بر يكى از مردم قريش .
كعبه از قديم معبد بود گو اينكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف كه از زمان حضرت ابراهيم معمول بود هنوز ادامه داشت. هركس كه مىآمد , يك طوافى هم دور كعبه مى كرد . اين شخص وقتى خواست برود به زيارت كعبه و طواف بكند , ميزبانش به او گفت : ( مواظب باش ! مردى در ميان ما پيدا شده , ساحر و جادوگرى كه گاهى در مسجد الحرام پيدا مى شود و سخنان دلرباى عجيبى دارد . يك وقت سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بى اختيار مى كند . سحرى در سخنان او هست(. اتفاقا او موقعى مى رود براى طواف كه رسول اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعيل نشسته بودند و با خودشان قرآن مى خواندند . در گوش اين شخص پنبه كرده بودند كه يكوقت چيزى نشنود . مشغول طواف كردن بود كه قيافه شخصى خيلى او را جذب كرد . ( رسول اكرم سيماى عجيبى داشتند ) . گفت نكند اين همان آدمى باشد كه اينها مى گويند ؟ يك وقت با خودش فكر كرد كه عجب ديوانگى است كه من گوشهايم را پنبه كرده ام . من آدمم , حرفهاى او را مى شنوم , پنبه را از گوشش انداخت بيرون . آيات قرآن را شنيد . تمايل پيدا كرد . اين امر منشأ آشنايى مردم مدينه با رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)شد . بعد آمد صحبتهايى كرد و بعدها ملاقاتهاى محرمانه اى با حضرت رسول كردند تا اينكه عده اى از اينها به مكه آمدند و قرار شد در موسم حج در يكى از شبهاى تشريق يعنى شب دوازدهم وقتى كه همه خواب هستند بيايند در منا , در عقبه وسطى , در يكى از گردنه هاى آنجا , رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)هم بيايند آنجا و حرفهايشان را بزنند . در آنجا رسول اكرم فرمود من شما را دعوتمى كنم به خداى يگانه و . . . و شما اگر حاضريد ايمان بياوريد , من به شهر شما خواهم آمد . آنها هم قبول كردند و مسلمان شدند , كه جريانش مفصل است . زمينه اينكه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)از مكه به مدينه منتقل بشوند فراهم شد . اين اولين حادثهبود . بعد حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)مصعب بن عمير را فرستادند به مدينه و او در آنجا به مردم قرآن تعليم داد . اينهايى كه ابتدا آمده بودند , عده اندكى بودند , به وسيله اين مبلغ بزرگوار عده زياد ديگرى مسلمان شدند و تقريبا جو مدينه مساعد شد . قريش هم روز بروز بر سختگيرى خود مى افزودند , و در نهايت امر تصميم گرفتند كه ديگر كار رسول اكرم را يكسره كنند . در ( دارالندوه ( تشكيل جلسه دادند , كه اين آيه قرآن يكسره اشاره به آنهاست .

جلسه دار الندوه
دار الندوه حكم مجلس سناى مكه بوده . مكه اساسا نه از خودش حكومتى داشت به شكل پادشاهى يا جمهورى , و نه تابع يك مركزى بود . يكنوع حكومت ملوك الطوايفى داشتند . قرارى داشتند كه از هر قبيله اى چند نفر با شرايطى و از جمله اينكه از چهل سال كمتر نداشته باشند بيايند در آنجا جمع بشوند و درباره مشكلاتى كه پيش مىآيد با يكديگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصميم مى گرفتند , ديگر مردم قريش عمل مى كردند . ( دارالندوه( يكى از اطاقهايى بود كه در اطراف مسجد الحرام بود . الان آن محل خراب شده و داخل مسجد الحرام است .
در آنجا پيشنهادهايى كردند , گفتند بالاخره بايد به يك شكلى آزادى را از محمد سلب كنيم , يا اساسا او را بكشيم يا حبسش كنيم و يا لااقل شرش را از اينجا بكنيم و تبعيدش كنيم , هر جا مى خواهد برود . در اينجاست كه هم شيعه و هم سنى نوشته اند پيرمردى در اين مجلس ظاهر شد با اينكه قرار نبود كه غير قريش كس ديگر را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم . گفتند اينجا جاى تو نيست . گفت نه , من راجع به همين موضوعى كه قريش در اينجا بحث مى كنند صحبت و فكر دارم . بالاخره اجازه گرفت و داخل شد . و در اخبار وارد شده كه اين پيرمرد انسان نبود و شيطان بود كه به صورت يك پيرمرد مجسم شد . به هر حال در تاريخ , او به نام ( شيخ نجدى( معروف شد كه در آن مجلس شيخ نجدى هم اظهار نظر كرد و در آخر هم نظر شيخ نجدى تصويب شد . آن پيشنهاد كه گفتند يك نفر را بفرستند پيغمبر را بكشد رد شد . همان شيخ نجدى گفت اين عملى نيست . اگر شما يك نفر بفرستيد , قطعا بنى هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند كشت و كيست كه يقين داشته باشد كه كشته مى شود و حاضر شود اين كار را انجام دهد . گفتند او را حبس مى كنيم . گفت حبس هم مصلحت نيست زيرا باز بنى هاشم به اعتبار اينكه به آنها بر مى خورند كه فردى از آنها محبوس باشد , اگر چه به تنهايى زورشان به شما نمى رسد ولى ممكن است در موقع حج كه مردم جمع مى شوند , از نيروى مردم استمداد كنند و محمد را از حبس بيرون بكشند . پيشنهاد تبعيد شد . گفت اين از همه خطرناكتر است . او مردى خوش صورت و خوش بيان و گيرا است. الان به تنهايى در اين شهر افراد شما را به تدريج دارد جذب مى كند .يك وقت مى بينيد رفتدر ميان قبايل عرب چندين هزار نفر را پيرو خودش كرد و با چندين هزار مسلح آمد سراغ شما . در آخر پيشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند ولى به اين شكل كه از هر يك از قبايل قريش يك نفر در كشتن شركت كند , و از بنى هاشم هم يك نفر باشد ( چون از بنى هاشم , ابولهب را در ميان خودشان داشتند ) و دسته جمعى او را بكشند و به اين ترتيب خونش را لوث كنند , و اگر بنى هاشم ادعا كردند , مى گوييم قبيله شما هم شركت داشتند . حداكثر اين است كه به آنها ديه مى دهيم . ديه ده انسان را هم خواستند , مى دهيم .

هجرت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
همان شبى كه اينها تصميم گرفتند اين تصميم محرمانه را اجرا بكنند وحى الهى بر پيغمبر اكرم نازل شد ( همان حرفى كه به موسى گفته شد : ان الملا يأتمرون بك يقتلوك فاخرج ) : و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوكاو يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين . از مكه بيرون برو , خواستند شبانه بريزند . ابولهب كه يكى از آنها بود مانع شد . گفت شب ريختن به خانه كسى صحيح نيست . در آنجا زن هست , بچه هست , يك وقت اينها مى ترسند يا كشته مى شوند . بايد صبر كنيم تا صبح شود . ( باز همين مقدار وجدان و شرف داشت ) . گفتند بسيار خوب . آمدند دور خانه پيغمبر حلقه زدند و كشيك مى دادند , منتظر كه صبح بشود و در روشنايى بريزند خانه پيغمبر . اين مطلب مورد اتفاق جميع محدثين و مورخين استو در اين جهت حتى يك نفر تشكيك نكرده است كه پيغمبر اكرم , على عليه السلام را خواست و فرمود على جان ! تو امشب بايد براى من فداكارى بكنى . عرض كرد يا رسول الله ! هر چه شما امر بفرماييد . فرمود امشب , تو در بستر من مى خوابى و همان برد و جامه اى را كه من موقع خواب به سر مى كشم به سر ميكشى . عرض كرد : بسيار خوب . قبلا على عليه السلام و ( هند بن ابى هاله( آن نقطه اى كه رسول اكرم بايد بروند در آنجا مخفى بشوند يعنى غار ثور را در نظر گرفتند , چون قرار بود در مدتى كه حضرت در غار هستند رابطه مخفيانه اى در كار باشد و اين دو , مركب فراهم كنند و آذوقه برايشان بفرستند . شب , على ( علیه السلام ) آمد خوابيد و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)بيرون رفت . در بين راه كه حضرت مى رفتند به ابوبكر برخورد كردند . حضرت, ابوبكر را با خودشان بردند . در نزديكى مكه غارى است به نام غار ثور , در غربمكه و در يكراهى است كه اگر كسى بخواهد به مدينه برود از آنجا نمى رود . مخصوصا راه را منحرف كردند . پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)با ابوبكر رفتند و در آن محل مخفى شدند . قريش هم منتظر كه صبح دسته جمعى بريزند و اينقدر كارد و چاقو به حضرت بزنند نه با شمشير كه بگويند يك نفر كشته كه حضرت كشته بشود و بعد هم اگر بگويند كى كشت , بگويند هر كسى يك وسيله اى داشت و ضربه اى زد . اول صبح كه شد اينها مراقب بودند كه يك وقت پيغمبر اكرم از آنجا بيرون نرود . ناگاه كسى از جا بلند شد . نگاه كردند ديدند على است . اين صاحبك رفيقت كجاست ؟ فرمود مگر شما او را به من سپرده بوديد كه از من مى خواهيد ؟ گفتند پس چه شد ؟ فرمود : شما تصميم گرفته بوديد كه او را از شهرتان تبعيد كنيد , او هم خودش تبعيد شد . خيلى ناراحت شدند . گفتند بريزيم همين را به جاى او بكشيم , حالا خودش نيست جانشينش را بكشيم . يكى از آنها گفت او را رها كنيم , جوان است و محمد فريبش داده است. فرمود : به خدا قسم اگر عقل مرا در ميان همه مردم دنيا تقسيم كنند , اگر همه ديوانه باشند عاقل مى شوند . از همه تان عاقل تر و فهميده ترم .

غارثور
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)را تعقيب كردند . دنبال اثر پاى حضرت را گرفتند تا به آن غار رسيدند . ديدند اينجا اثرى كه كسى به تازگى درون غار رفته باشد نيست . عنكبوتى هست و در اينجا تنيده است , و مرغى هست و لانه او . گفتند نه , اينجا نمى شود كسى آمده باشد . تا آنجا رسيدند كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)و ابوبكر صداى آنها را مى شنيدند و همين جا بود كه ابوبكر خيلى مضطرب شده و قلبش به طپش افتاده بود و مى ترسيد . اين آيه قرآن است, يعنى روايت نيست كه بگوييم فقط شيعه ها قبول دارند و سنيها قبول ندارند . آيه اين است : الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا . يعنى اگر شما مردم قريش پيغمبر را يارى نكنيد , خدا او را يارى كرد و يارى مى كند همچنانكه در داستان غار , پيغمبر را يارى كرد , در شب هجرت در حالى كه آن دو در غار بودند . ( هما(نشان مى دهد كه غير از پيغمبر يكنفر ديگر هم بوده است كه همان ابوبكر است . اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا . ( كلمه ( صاحب(اصلا در لغت عرب يعنى همراه . حتى به حيوانى هم كه همراه كسى باشد عرب مى گويد : صاحب ) . آنگاه كه پيغمبر به همراه خود گفت : نترس , غصه نخور , خدا با ماست . فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها ( ) خداوند وقار خودش را بر پيغمبر نازل كرد . ديگر نمى گويد وقار را بر هر دو نفر نازل كرد . رحمت خودش را بر پيغمبر نازل كرد و پيغمبر را تأييد نمود . نمى گويد هر دو را تأييد كرد . حالا بگذاريم از اين قضيه .
تا به اين مرحله رسيد , از همان جا برگشتند . گفتند ما نفهميديم اين چطور شد ؟ به آسمان بالا رفت يا به زمين فرو رفت ؟ مدتى گشتند . پيدا نكردند كه نكردند . سه شبانه روز يا بيشتر پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)در همان غار بسر بردند . آن دلهاى شب كه مى شد , هند بن ابى هاله كه پسر خديجه است از شوهر ديگرى , و مرد بسيار بزرگوارى است محرمانه آذوقه مى برد و بر مى گشت . قبلا قرار گذاشته بودند مركب تهيه كنند . دو تا مركب تهيه كردند و شبانه بردند كنار غار , آنها سوار شدند و راه مدينه را پيش گرفتند .
حالا قرآن مى گويد ببينيد خداوند پيغمبر را در چه سختيهايى به چه نحوى كمك و مدد كرد . آنها نقشه كشيدند و فكر كردند و سياست به كار بردند ولى نمى دانستند كه خدا اگر بخواهد , مكر او بالاتر است . و اذ يمكر بك الذين كفروا و آنگاه كه كافران درباره تو مكر و حيله به كار مى برند براى اينكه يكى از سه كار را درباره تو انجام بدهند : ليثبتوك ( اثبات(معنايش حبس است . چون كسى را كه حبس مى كنند در يكجا ثابت و ساكن نگه مى دارند . عرب وقتى مى گويد ( اثبت(يعنى حبس كن ) براى اينكه تو را در يك جا ثابتنگه دارند يعنى زندانيت كنند . او يقتلوك يا خونت را بريزند . او يخرجوك يا تبعيدت كنند . و يمكرون آنها مكر مى كنند . قريش به مكر و حيله هاى خودشان خيلى اعتماد داشتند و مثلا مى گفتند چنان مى كنيم كه خونش لوث بشود , ولى نمى دانستند كه بالاى همه اين تدبيرها و نقشه ها تقدير و اراده الهى است و اگر بنده اى مشمول عنايت الهى بشود , هيچ قدرتى نمى تواند او را از ميان ببرد . ( مكر(نقشه اى استكه هدفش روشن نيست. اگر انسان نقشه اى بكشد كه آن نقشه هدف معينى در نظر دارد اما مردم كه مى بينند خيال مى كنند براى هدف ديگرى است , اين را مى گويند ( مكر( . خدا هم گاهى حوادث را طورى به وجود مىآورد كه انسان نمى داند اين حادثه براى فلان هدف و مقصد است , خيال مى كند براى هدف ديگرى است , ولى نتيجه نهائيش چيز ديگرى است . اين است كه خدا هم مكر مى كند يعنى خدا هم حوادثى به وجود مىآورد كه ظاهرش يك طور است ولى هدف اصلى چيز ديگر است . آنها مكر مى كنند, خدا هم مكر مى كند , و خدا از همه مكر كنندگان بالاتر و بهتر است .

مهاجرين
گروهى از مسلمانهاى صدر اسلام , مهاجرين اولين يا به تعبير قرآن ( سابقون الاولون( ناميده مى شوند . مهاجرين اولين يعنى كسانى كه قبل از آنكه پيغمبر اكرم به مدينه تشريف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتى كه بنا شد پيغمبر اكرم خانه و ديار را , مكه را رها كنند و بيايند به مدينه , اينها همه چيز خود را يعنى زن و زندگى و مال و ثروت و خويشاوندان و اقارب خويش را يكجا رها كردند و به دنبال ايده و عقيده و ايمان خودشان رفتند . اين يك مسئله شوخى نيست . فرض كنيد براى ما چنين چيزى پيش بيايد و بخواهيم براى ايمان خودمان كار بكنيم . خودمان را در نظر بگيريم با كار و شغل و زن و بچه خود , با همين وضعى كه الان داريم . يكدفعه از طرف رهبر دينى و ايمانى ما فرمان صادر مى شود كه همه يكجا بايد از اينجا حركت كنيم برويم در يك مملكت ديگر يا در يك شهر ديگر , آنجا را مركز قرار بدهيم . ناگهان بايد شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگيمان را رها كنيم و راه بيفتيم . اين از كمال خلوص و از نهايت ايمان حكايت مى كند . قرآن اينها را مهاجرين اولين مى نامد . ..

انصار
دسته دوم كه اينجا به آنها اشاره شده است , كسانى هستند كه قرآن آنها را ( انصار( مى نامد يعنى ياوران . مقصود , مسلمانانى هستند كه در مدينه بودند و در مدينه اسلام اختيار كرده بودند و حاضر شدند كه شهر خودشان را مركز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را كه از مكه و جاهاى ديگر و البته بيشتر از مكه مىآيند در حالى كه هيچ ندارند و دست خالى مىآيند بپذيرند و نه تنها در خانه هاى خود جاى بدهند و به عنوان يك مهمان بپذيرند بلكه از جان و مال و حيثيت آنها حمايت كنند مثل خودشان . به طورى كه در تاريخ آمده است , منهاى ناموس , هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراكدر ميان گذاشتند و حتى برادران مسلمان را بر خودشان مقدم مى داشتند : و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه ( 8 ) . آن هجرت بزرگمسلمين صدر اسلام خيلى اهميت داشتولى اگر پذيرش انصار نمى بود آنها نمى توانستند كارى انجام بدهند . اينها را هم قرآن تحت عنوان و الذين آووا و نصروا ذكر مى كند .آنان كه پناه دادند و يارى كردند اين مهاجران را . هم مهاجرت آنها در روزهاى سختى اسلام بود , هم يارى كردن اينها . هم آنها گذشت و فداكاريشان زياد بود هم اينها .

پی نوشتها:

1 . كسانى كه مشرفشده اند مى دانند اطراف مكه همه كوه است.
2 . ترجمه فارسى ج 11 / ص 14 .
3 . پروفسور ماسينيون , اسلام شناس و خاورشناس معروف, در كتاب سلمان پاك , در اصل وجود چنين شخصى , تا چه رسد به برخورد پيغمبر با او , تشكيك مى كند و او را شخصيتافسانه اى تلقى مى نمايد , مى گويد : بحيرا سرجيوس و تميم دارى و ديگران كه رواه در پيرامون پيغمبر جمع كرده اند اشباحى مشكوك و نايافتنى اند .
4 . تاريخ يعقوبى , ج 2 / ص 69 .
5 - سوره شعرا آيه 214 .
6 - ماههاى ذى القعده , ذى الحجه و محرم چون ماه حرام بود , ماه آزاد بود يعنى در اين ماهها همه جنگها تعطيل بود , دشمنان از يكديگر انتقام نمى گرفتند و رفت و آمدها در ميانشان معمول بود . در بازار عكاظ جمع مى شدند و حتى اگر كسى قاتل پدرش را كه مدتها دنبالش بود پيدا مى كرد , .به احترام ماه حرام متعرضش نمى شد
7 - سوره توبه , آيه 40 .
8 - سوره حشر , آيه 9 .
منبع: تاريخ اسلام در آثار شهيد علامه مطهرى(رحمت الله علیه) - جلد اول
+ نوشته شده در  دوشنبه نهم دی ۱۳۹۲ساعت 8:38  توسط خودم  | 
+ نوشته شده در  دوشنبه نهم دی ۱۳۹۲ساعت 8:37  توسط خودم  | 
نه دی، عرق شرم امت را در طول تاریخ به خاطر بی‌بصیرتی در ماجرای ثقیفه پاک کرد.

نهم دی ماه یک هزار و سی صد و هشتاد و هشت، جشن بلوغ فکری و شخصیتی نظام اسلامی بود.

نه دی، درد کوته‌بینی حکمیت را تا حدودی التیام داد و بر آن مرهمی شد.
نه دی، سوزش خیانت جمل و نهروان را کمی خنک کرد و از تکرار غربت 25 ساله جلوگیری کرد.

نه دی، زمستان بود ولی درخت انقلاب در آن سرمای زمستان گل داده بود.

نه دی، در ایران بود ولی پایه‌های کاخ سفید در مکان و کاخ سبز معاویه در زمان را لرزاند.

نه دی، قیام مختار نبود، ولی اگر مختار هم زنده بود در مقابل آن کرنش می‌کرد.

نه دی، مانور اعلام آمادگی یاران آخر الزمان مهدی (عج) بود.

نه دی، فرق کوفه و تهران، عراق و ایران را نشان داد و آب بسته را به جوب بازگرداند.

نه دی، ایران، بدون خواست سفیر حسین (ع)، بیعت مجدد کرد و بر سر بیعتش ماند.

نه دی، ندای هل من ناصر بلند نشد ولی فریاد لبیک یا حسین تا آسمان به گوش همه رسید.

نه دی، شش ماهه، سه ساله، جوان، پیر، زن، مرد، ویلچری، شیمیایی و... داشت.

نه دی، شروع حرکت و یک فرهنگ بود یعنی «عزت‌خواهی»

نه دی، یک روز بود ولی خیرٌ مِن الفِ شَهر بود.

نه دی، مبیّن کوثر و ابتر بود که گفتند خامنه‌ای کوثر است، دشمن او ابتر است.

نه دی، عاشورا بود و ایران کربلا.

نه دی، ثمره‌ی خون شهید آیت‌ها، مطهری‌ها، بهشتی‌ها، باکری‌ها، همت‌ها و... بود.

نه دی، تاریخ نبود، بلکه خود تاریخ‌ساز بود.

نه دی، روز بخشش فریب خوردگان و روز غضب بر فتنه‌گران توسط امت بود.

نه دی، آموخت که نیازی نیست همیشه ولیّ در بین باشد، بلکه کافی است ولیّ در دل باشد.

نه دی، غدیر خم بود در کویر قم و سراسر ایران.

نه دی، نور بصیرت الهی بود در دل‌های امت.

هرچه خواستم بگویم که نه دی چیست، زبان الکن بود و قلم قاصر. فقط می‌توانم که بگویم نه دی، نه دی بود و بس.
همه چیز از انتخابات دهم شروع شد. تقریباً از اوایل سال گذشته، رفته رفته فکر و ذکر افراد جامعه، اعم از زن و مرد و کوچک و بزرگ معطوف به مهمترین مساله سال، یعنی دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری می شد. بعد از کشمکش و اختلافاتی که در طیف موسوم به اصلاح طلبان برای معرفی نامزد ایجاد شده بود، آنها تصمیم گرفتند که به جای معرفی روحانیِ روشنفکرشان، چهره ی موجه تری را وارد میدان رقابت کنند که هم سابقه ی انقلابیِ خوبی داشته باشد و هم دارای پایگاه مردمی مناسبتری باشد. میر حسین موسوی گزینه ای که به اعتقاد خیلی ها مانند هندوانه ی در بسته ای بود که می توانست پیش بینی نتیجه ی انتخابات را دشوارتر کند. او در سابقه ی خود نخست وزیری حضرت امام(ره) را در کارنامه داشت و البته زمانی نامزد انتخابات ریاست جمهوری می شد که حدود 20 سال از دنیای سیاست فاصله گرفته بود و اصطلاحاً در انزوای سیاسی به سر می برد.

فشار اصلاح طلبان برای معرفی نامزد واحد، بر کروبی کارساز نبود و او نیز وارد رقابت شد. احمدی نژاد نیز که 4 سال پیش با شعار بازگشت به آرمان های امام(ره) و عدالت، رئیس جمهور شده بود، انتخابات 88 را تتمه ی کار خود به عنوان سکان دار قوه ی مجریه کشور می دانست. در روزهای پایانی محسن رضایی نیز به جمع این سه نفر پیوست.

بعد از تبلیغات نامزدها و بویژه ماراتن مناظره ها، مشخص شد که رقابت اصلی بین احمدی نژاد و موسوی است. موسوی به شدت سیاست های احمدی نژاد را زیر سوال می برد و عملکرد 4 ساله دولت او را به باد انتقاد می گرفت. از آن سو احمدی نژاد نیز موسوی را نماینده هاشمی رفسنجانی می دانست که به صورت نیابتی می خواست شکست 4 سال پیش هاشمی را جبران کند.

تمام این مسائل باعث شده بود فضای جامعه، فضایی سنگین و با اصطکاک بالا برای گروهها و طرفدارانشان شود. مقام معظم رهبری نیز، مثل همیشه، با رصد کردن اتفاقات، نکاتی را به نامزدها و طرفدارانشان گوشزد می کردند. از جمله نکاتی که حضرت آقا بر آن تاکید داشتند، این بود که می فرمودند: بین طرفداران نامزدها نباید درگیری صورت بگیرد و "هر کس دنبال ایجاد درگیری است، یا غافل است و یا عامل دشمن".

انتخابات صورت گرفت و حضور خیره کننده ی مردم می رفت تا مردم سالاری واقعی نظام اسلامی را به جهانیان نشان دهد و نقطه قوتی باشد برای پیش بردِ هر چه سریع تر اهداف عالی انقلاب اسلامی. اما شب روز انتخابات موسوی در یک اقدام عجیب و تامل برانگیز، قبل از شمارش آرا، خود را برنده انتخابات معرفی کرد! اینجا بود که جرقه ی آتش فتنه ی امویان زده شد. بعد از شمارش آرا که احمدی نژاد را برنده ی انتخابات نشان می داد، بحث تقلب به عنوان اسم رمز آشوب توسط افرادی مطرح شد. فضا، فضای مناسبی بود برای فعالیت تمام گروه های معاند و ضد انقلاب. همین طور هم شد. تمام گروهها اعم از سلطنت طلب ها، لیبرال ها، ملی گراها، سازمان مجاهدین، خارج نشینان مخالف دین و قرآن و وحی و... میدان را برای تاخت و تاز مناسب دیدند.

روزهای اول بعد از انتخابات، بحث و دعواهای اصلی بر سر تقلب شدن یا تقلب نشدن در انتخابات بود. اما با بررسی مجدد و در نهایت منصوب کردن احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور توسط حضرت آقا، اعتراضات و مخالفت ها همچنان ادامه داشت و هر روز رادیکال تر هم میشد و به نظر می رسید هدف فتنه گرها چیزی غیر از اعتراض ساده، به نتایج انتخابات بوده است؛ گویا آنها موجودیت نظام اسلامی را هدف گرفته اند. اگر مسامحتاً فرض را بر این بگیریم که در ابتدا افسار شتر نفاق، در دست فتنه گرهای داخلی بود، اما رفته رفته شعارهایشان(مانند مرگ بر اصل ولایت فقیه و نه غزه و نه لبنان و ...) نشان می داد، افسار این شترِ بد ترکیب به دست ارباب فتنه گران افتاده است.

کم و بیش از اهداف فتنه گران گفته اند و شنیده ایم. در مورد فتنه ی سال گذشته نویسنده بر این باور است که شرک و کفر جهانی تمام پتانسیل های بالفعل و بالقوه ی خود را تا سر حد امکان بر روی انتخابات 88 متمرکز کرده بود. زیرا باید از نگاه خودشان، ریشه ی محور شرارت یعنی انقلاب اسلامی را بزنند.

وسیع شدن آتش فتنه دو عامل عمده داشت: اولین و اصلی ترین عامل ، ایجاد شبهه و مطرح کردن صحبت های دو پهلو توسط خواص بی بصیرت و همچنین سکوت بعضی خواص و عامل دوم فعالیت شبانه روزی شبکه های وسیع اجتماعی در فضای مجازی مانند تویتر و فیس بوک، شبکه های فراوان ماهواره ای اعم از خبری و تحلیلی و همچنین فعالیت انواع سایت ها و وبلاگ های فتنه گر بود. لازم به توضیح است که عامل دوم بدون فرض وجود عامل اول خیلی کارایی نداشت و ندارد.

واضح است که استکبار جهانی با توجه به خوی استکباری اش، قطعاً هدف اصلی اش نابود کردن اساس اسلام است و اگر توان آن را داشته باشد (که ندارد) لحظه ای درنگ نخواهد کرد.اما در مرحله ای پایین تر، شرک و کفر جهانی سعی می کند هجوم اش را متوجه گفتمانی از اسلام کند که با زیاده خواهی های آنها مبارزه می کند و اصطلاحاً خواب راحت را از چشم آنها ربوده است. حال این مساله را بگذارید کنار این موضوع که در این مملکت، سی سال پیش انقلابی بر اساس گفتمان اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله وسلم) شکل گرفته؛ انقلابی که داعیه ی این را دارد که می خواهد سنگرهای کلیدی جهان را فتح کند. بنابراین طبیعی است که باید تمام نگاه ها، از استکبار جهانی گرفته تا مستضعفین و پابرهنگان همیشه تاریخ، به نظام جمهوری اسلامی و عملکردش باشد.

در انتها باید اضافه کرد که فتنه دو جنبه ی "تهدید" و "فرصت" را با خود دارد. شما توجه کنید، درست است که فتنه ی سال گذشته موجب خدشه دار شدن وجه ی نظام اسلامی در دید جهانیان شد؛ اما به اعتقاد بنده بصیرتی که توده های مردم در این ماجرا بدست آوردند، شاید در تاریخ انقلاب اسلامی بی نظیر بود. هر کسی- بالاخص حوزویان- که دغدغه ی دین و انقلاب و نظام اسلامی را دارند، باید از این فرصت طلایی برای معرفی و شناساندن و ریشه کن کردن جریان های فاسد و منافق کمال استفاده را بکنند که به قول سید شهدای اهل قلم، "جنگ آخرالزمان جنگ بین اسلام ناب و اسلام آمریکایی است".

و العاقبة للمتقین
+ نوشته شده در  دوشنبه نهم دی ۱۳۹۲ساعت 8:37  توسط خودم  | 

 میدونید فرستادن صلوات:

صلوات

سهم شما یک صلوات و باز نشر کن

thumb_HM-2013468326207290211377010068.06
+ نوشته شده در  دوشنبه نهم دی ۱۳۹۲ساعت 8:36  توسط خودم  | 

محسن یزدانی
همکار محترم سلام ما را پذیرا باشید. بدینوسیله خواستیم بیشتر با شما آشنا شویم وبه سایر همکارانمان نیز شما را معرفی نمائیم .
آقای یزدانی با عنایت به اینکه دچار مشکلی در ناحیه پا بوده اند ،جانباز ورزمنده ای بسیار توانمند هستند که در پایگاه مقاومت بسیج فعالیت مستمر دارند.

هم چنین مسئول نیروی انسانی گردان 124 جنگهای الکترونیک – کارشناس گزینش شرکت مخابرات – مدیر مسئول کانون فرهنگی توحید زازران – مشاور انجمن اولیا ومربیان مدارس زازران در کارنامه ایشان است .

آقای محسن یزدانی فعلا در قسمت ثبت وآرشیو اسناد شرکت مشغول خدمت هستند از خداوند سبحان سلامتی ، عزت وتوفیق روز افزون را برایشان آرزومندیم.



+ نوشته شده در  سه شنبه سوم دی ۱۳۹۲ساعت 11:33  توسط خودم  | 
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیستم آذر ۱۳۹۲ساعت 8:28  توسط خودم  | 


غیبت از بزرگترین گناهان است. همانطور که می‌دانیم سرمایه بزرگ انسان در زندگی حیثیت و آبروی اوست و هر چیزی آنرا به خطر بیندازد مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد. بلکه گاه ترور شخصیت از ترور شخص مهمتر محسوب می‌شود و اینجاست که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین‌تر است.
مفهوم غیبت
چنانچه از اسمش پیداست بدین معناست که در غیاب کسی سخن گویند. منتهی سخنی که عیبی از عیوب او را فاش سازد خواه این عیب جسمانی باشد یا اخلاقی. در اعمال او باشد یا در سخنش و حتی در واری که مربوط به اوست مانند لباس ، خانه ، همسر ، فرزندان و مانند اینها. بنابراین اگر کسی صفات ظاهر و آشکار دیگری را بیان کند غیبت نخواهد بود مگر اینکه قصد مذمت و عیبجویی داشته باشد که در اینصورت حرام است. مثل اینکه در مقام مذمت کسی بگوید آن فرد نابیناست یا کوتاه قد است.
چهره اخروی غیبت
از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده است : شب معراج گروهی را در آتش دیدم در حالی که مردار می‌خوردند. از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانی هستند؟ گفت اینها کسانی هستند که در دنیا گوشت مردار را می‌خوردند یعنی غیبت مردم را می‌کردند. (مستدرک ، باب 132)

بر اساس این روایت شریف غیبت در آخرت بصورت خوردن گوشت مرده مجسم می‌گردند. چنانچه در سوره حجرات آیه 12 خداوند می‌فرماید : «. . . و لا یغتب بَعضکم بعضاً ایحب احدکم اَن یاکل لحم اخیه میتاً فکرهتموه ؛ بعضی از شما غیبت بعضی دیگر را نکند ، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‌اش را بخورد که کراهت دارد.»

در تفاسیر متعدد در ذیل این آیه آمده است که آبروی برادر مسلمان همچون گوشت‌تن اوست و ریختن این آبرو با غیبت و فاش کردن اسرار ، مثل خوردن گوشت‌تن اوست در حالی که غیبت شده مثل مردگان قادر به دفاع از خود نیست. به تعبیری دیگر افراد جامعه اسلامی از مومنان تشکیل شده است و مومنان نیز به فرموده خداوند برادر یکدیگرند. عبارت «اخیه میتاً» برای این است که او بی‌خبر از غیبت است و عبارت «فکر هتموه» این را می‌رساند که کراهت شما از این کار امری ثابت و محقق است. هیچ شکی در این نیست که شما هرگز راضی نمی‌شوید گوشت مرده انسانی را که برادر شماست بخورید بلکه از آن کراهت دارید، پس باید از غیبت کردن هم نفرت داشته باشید.
فلسفه تحریم غیبت

    یکی از فلسفه‌های تحریم غیبت این است که آبرو و حیثیت انسانها که سرمایه بزرگ هر فردی است در هم نشکند و شخصیت افراد لکه‌دار نشود.
    نکته دیگر اینکه غیبت بدبینی می‌آفریند. پیوندهای اجتماعی را سست می‌کند. سرمایه اعتماد را از بین می‌برد و پایه‌های تعاون و همکاری را متزلزل می‌کند.
    دیگر اینکه غیبت بذر کینه و عداوت را در دلها می‌پاشد و گاه سرچشمه نزاعهای خونین و قتل و کشتارها می‌شود و آثار سوء فردی و اجتماعی فراوانی را بدنبال می‌آورد.

موارد جواز غیبت
در چند مورد فقها غیبت کردن را جایز شمرده‌اند که عبارتند از :

    غیبت از کسی که فسقش آشکار باشد نه نهانی. مثل اینکه ظرف شراب را آشکارا در خیابان بدست گرفته و بیاشامد.
    در مقام شکایت مظلوم از ظالمی که به او ستم کرده و بیان ظلمی که به او شده غیبت مانعی ندارد.
    هر گاه مسلمانی از کسی مشورت گیرد در باب معامله‌ای که با شخص معینی می‌خواهد انجام دهد و طرف مشورت عیبی از آن شخص می‌داند که اگر نگوید معامله انجام می‌گیرد و آن مسلمان به رنج و ضرر خواهد افتاد در اینصورت ذکر آن عیب برای چنین شخصی مانعی ندارد.
    غیبت کردن به قصد نهی از منکر مانعی ندارد به این معنی که هرگاه منکری را از مسلمانی ببیند و بداند که اگر غیبتش را بکند آنرا ترک می‌کند در اینصورت غیبت جایز است ولی اگر احتمال بدهد که ترک کرده ذکر آن جایز نیست و حرام است.
    غیبت نمودن و ظاهر کردن عیب کسی که گمراه و گمراه کننده است و در دین خدا بدعتی گذاشته به قصد اینکه مردم فریب وی را نخورند و در دامش نیفتند جایز نیست.
    غیبت کردن از فاسقی که روایتی نقل کرده یا بر امری شهادت داده به قصد اینکه مردم فسق او را بشناسند و به قولش ترتیب اثر ندهند جایز است.
    رد کردن کسی که به دروغ ادعای نسبی کند زیرا مصلحت حفظ انساب و خانواده مقدم بر مفسده هتک ادعا کننده است.
    بطور کلی هر موردی که مصلحت غیبت کردن از مفسده حتک احترام مومن بیشتر باشد غیبت جایز است.

کفاره و توبه آن
چون غیبت کردن از گناهان کبیره است اگر کسی به آن مبتلا شد واجب است فورا از آن پشیمان شود و پس از پشیمانی قلبی به زبان نیز استغفار نماید و عازم باشد که دیگر گرد چنین گناهی نرود و بار دیگر مرتکب این گناه ناپسند نشود. و از آنجا که غیبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسی به صاحب غیبت دارد از او عذرخواهی نماید هر چند بصورت سربسته باشد و اگر دسترسی بطرف ندارد یا از دنیا برای او استغفار نموده و عمل نیک انجام دهد شاید به برکت آن خدای متعال هم وی را بخشیده و طرف مقابل را راضی سازد
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیستم آذر ۱۳۹۲ساعت 8:28  توسط خودم  |