يك كلام و تمام
ابو سعيدابولخير در مسجدي سخنراني داشت مردم از تمام اطراف روستا ها و شهرها امده بودند.
جاي نشستن نبود و بعضي ها در بيرون نشسته بودند.

سپس شاگرد ابو سعيد گفت تو رو به خدا از انجا كه هستيد يك قدم پيش بگذاريد همه يك قدم پيش گذاشتند سپس نوبت به سخنراني ابو سعيد رسيد او از سخنراني خودداري كرد مردم كه به مدت يك ساعت در مسجدبودن و خسته شده بودند شروع به اعتراض كردند ابو سعيد پس از مدتي گفت هر انچه كه من ميخواستم بگويم شاگردم به شما گفت، شما يك قدم به جلو حركت كنيد تا خدا ده قدم به شما نزديك شود.
+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 12:0  توسط خودم  |