به گزارش جهان به نقل از آويني فيلم، شيخ ابوسعيد ابوالخير، با مريدان از جايي مي‏گذشت. چاه خانه‏اي را تخليه مي‏كردند. كارگران با مشك و خيك، نجاسات را از اعماق چاه بيرون مي‏كشيدند و در گوشه‏اي مي‏ريختند. شاگردان شيخ، خود را كنار مي‏كشيدند و لباس خود را جمع مي‏كردند كه مبادا، به نجاست آلوده شوند، و به سرعت از آن جا مي‏گريختند. ابوسعيد، آنان را صدا زد و گفت: بايستيد تا بگويم اين نجاسات، به زبان حال، با ما چه مي‏گويند. مي‏گويند:

ما همان طعام‏هاي خوشبو و خوش طعميم كه شما ديروز، ما را به قيمت‏هاي گزاف مي‏خريديد و از بهر ما جان و مال خود را نثار مي‏كرديد و هر سختي و مشقتي را در راه به دست آوردن ما تحمل مي‏كرديد. ما را كه طعام‏هايي خوش طعم و بو بوديم، به خانه هايتان آورديد و به يك شب كه با شما هم صحبت و هم نشين شديم، به رنگ و بوي شما در آمديم. حال از ما مي‏گريزيد؟! بر ما است كه از شما بگريزيم.
+ نوشته شده در  سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۱ساعت 10:0  توسط خودم  |