|
«« جزاي عمل »» نقل شده : وقتي كه مغوليان و چنگيزيان به ايران حمله وحشيانه كردند و همه جا حمام خون به راه انداختند ، چنگيز وارد هر شهري مي شد از مردم مي پرسيد : من شما را مي كشم يا خدا .؟ اگر مي گفتند : خدا مي كشد ، همه را مي كشت ، و اگر مي گفتند : تو مي كشي ، باز هم همه را مي كشت . تا به همدان رسيد ، قبلأَ افرادي نزد بزرگان همدان فرستاد كه آنها نزد او بيايند . در همدان همه حيران بودند كه چه كنند ، جواني شجاع و هشيار گفت : من مي روم ، گفتند : مي ترسيم كشته شوي ، گفت : من هم مثل ديگران ، آن جوان آماده شد و درخواست كرد يك شتر ، خروس و بز به او بدهند . بر شتر سوار شد و بز و خروس را جلوي خود نهاده و آمد نزديك اردوگاه چنگيز ، پياده شد . نزد چنگيز رفت و گفت : سلطان ،! اگر بزرگ مي خواهي اين شتر ، و اگر ريش بلند مي خواهي اين بز ، و اگر پر حرف مي خواهي اين خروس ، و چنان چه صحبتي داري من آمده ام . چنگيز گفت بگو بدانم من اين مردم را مي كشم يا خدا ؟ جوان گفت : نه تو مي كشي و نه خدا ، پرسيد پس چه كسي مي كشد ؟ آن جوان گفت : اين مردم به وسيله جزاي عملشان كشته مي شوند .! چنگيز ، اين جواب عاقلانه جوان را پسنديده و از كشتن او و ديگران صرف نظر كرد . « منبع :داستانهاي موضوعي »
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۱ساعت 10:6  توسط خودم
|
|