|
کبوترای خیال و چمدونم مُرغای اندیشهت رو به pasukhgoo در «جیمیل» ایمیل کن! (نخواستی؟ به چاپار متوسل شو: تهران، بلوار میرداماد، روزنامة جامجم، صفحة بروبچهها) هر چی هم میخواد دل تنگت بگو؛ آمممماااا... 1-حاصل فکر و قلم خودت رو بفرست، نه کپی نوشتهها و شعر دیگران رو.
2-مطالب بینام، اسامی خارجی و نامفهوم یا به قول مسئولان: مورددار، هممممهشون میشن «بدون نام»؛ حواست باشه. 3-مطالب وبلاگها، کتابا و اینترنت رو نفرست، چاپ نمیشه. 4-کوتاه و نهایتاً تا 120 کلمه بنویس وگرنه کمبود جا باعث میشه جای بخشهای کوتاهشده علامتِ [...] گذاشته شه. 5-اصاً خوشم مییاد واسه نوشتههای طنز و بانمک پارتیبازی کنم! 6-پارتی نداری؟ آاااخی... گوگگولیمگول! چفت و بستِ نوشتهت رو محکم کن، یهنمهم خلاقانهتر و روونتر بنویس، هوات رو دارم. 6-تا رسیدن نوبت چاپ نامهها و ایمیلهاتون، دست و روی خود را شُسته! چی ببخشین...! بچه رو از رو گاز بردارین! نع...! شعله رو کم کنین...! (عحححح... اصاً ولش... فقط یخده صب کن کافیه!). آهاااا. چسب زخم: از طرف من از مجتبی افشاری تشکر کن که توی شعر شیکش یاد من بوده. ف.حسامی، مرسی که هستی. وقتی خزعبلاتم رو بزور میفرستم تو لپتاپت، حتی وقتی فقط میخونی، از این همه پوچی یه کم درمییام! (هنوز چسبیدهام به یه زخم!) مجتبی؛ چسب... چسب؛ مجتبی! این ازت تشکر کرد! خوبه؟ لپتاپ من یه روز که نوشتههای تو رو نبینه، انرژیش تموم میشه کلاً قهر میکنه میره تو تاریکی! (زخمه بدجور چرکی بودههاااا! صاحابش زندهس اصاً؟!!) ا.ب. گلشن: با من همراه شو. از برای چه از من گریزانی؟ من تو را دوست دارم. شاید روزی به این گفته ایمان آوری. هرگز تنهایت نمیگذارم. برای تو و خوشبختیات در تلاش خواهم بود. در این آشفته بازار هیاهو با من بخوان و بمان که این زیباست. خُ همراه نميشم از برای اینکه «یاری اندر کس نمییییبیییحنحححم... دوووس تاحححن را چه شححححد... هی حبیحب محححن» خوب خوندم نه؟! برتینا: نوشتههایی که ما اینجا مینویسیم شعر نیست، لطیفه هم نیست که هر از گاهی لبخند به روی لب بیاورید. اینها واقعیت زندگی ماست که از طریق نوشتن به دست مردم میرسانیم. لطفاً جدی بگیرید. ترانه از کرمانشاه: به نهایت رسیده شمار گلایههام/ به شماره افتاده نفس ترانههام/ مانع رفتن تو هیچ کدومشون نشد/ نه گلایه و قسم، نه دیگه بهانههام/ خشخش برگ نبود زیر پاهات نازنین/ نگا کن دل منه، زیر پات روی زمین/ [...] نمک زخم زبون روی زخمم میپاشید/ یک کلاغ چهل کلاغ، حرف باد تو گوش بید/ قصة جداییمون کمر بید رو شکست/ اشک برگ بود از چش بید مجنون میچکید[...]. نچ! هنو کار دارههاااا! اصاً واستا بینم... حالا چه اصراری داری حتماً حرفت رو در قوالب شعری بگی؟ هوم؟ خ خیلی راحت و ساده، همون طور که حرف میزنی بگو (آهاااا بهله... یادم نبود دلت میخواااد!) فاطیما: من خیلی وقته که خانة بروبچ رو میخونم اما تازه بش پیوستهم. پس تحویلم بگیرید. بفرمایید. این امضا، اینم مُهر. حللله؟ قدمتون سرِ چشم. رضوان: چقدر دیر آمدی اما میدانم اگر تو هم مرا دوست داشتی، آنقدر که من تو را، زودتر میآمدی. حالا که آمدهای خوشحال نیستم. دلیلش برایم مبهم است. چرایش را جوابی نیافتم، اما انتظارت طعم دیگری داشت. میدانی؟ نفسهایت بوی تازهای میدهند. شاید با یکی... نه، نه، حتماً عطرت را عوض کردهای! غزل شیدایی: کاش یک آن برای من بودی. کاش یک لحظه، لحظهات را با وجود من تلخ میکردی. کاش چشمهایم از زلال چشمانت آب میخورد. کاش نفسهایم از شمیم نفسهای تو بوی قداست میگرفت[...]. دیگه تکرار نکنم واس چی که... هوم؟ گرفتی دلیلش رو؟ (تو میتونی... یه تلاش کن زوائد رو بزدا حافظا، غزلا). یامین: تصمیم گرفتهام اگه خواستم باز هم با شما و بچهها و صفحهمون در ارتباط باشم، واسهتون متن یا داستانک بفرستم. اینجوری وادار میشم ذهنم رو تو اون زمینه فعال کنم؛ هم اینکه شما در این زمینه بیشتر نظرات مفید میدین (وقتی اسمم رو تو شعر یکی از بروبچ دیدم، فکر کردم حیفه خودم رو از این خانواده جدا کنم). شیرین اسکندری: من عادت دارم شبانه قبل از خواب، چشمانم بارانی شود و دلم آتشین، اما هیچگاه در هیچجا هیچکس نپرسید و من هم نگفتم. یک بار برای همیشه دلیلش را میگویم: عشق. دل منم همین جوری بودهاااا... کردمش منقل کباب! یه برفپاککنم نصب کردم رو چشام! الان با چتر میخوابم! (واس من که جواب داد، دیگه خود دانی!!)
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر ۱۳۹۱ساعت 13:55  توسط خودم
|
|