پيش‌تر در كلاس آمادگي پيش از ازدواج شركت نكرده بودم تا روزي كه به دعوت دكتر سعيد بهزادي‌فر، روان‌شناس و استاد دانشگاه در يكي از اين كلاس‌ها حاضر شدم و حرف‌هاي او و شاگردانش را شنيدم و بعد از ذهنم گذشت كه كاش شركت در اين نوع جلسات، براي همه جوان‌هاي آماده ازدواج در سراسر كشور اجباري بود.

بهزادي‌فر توضيح مي‌دهد زمان شركت در دوره‌هاي آمادگي پيش از ازدواج و مطالعه آزاد در اين زمينه، فقط مربوط به وقتي نيست كه شريك احتمالي زندگي‌تان را يافته‌ايد، اگر هنوز هم فرد مناسب را پيدا نكرده‌ايد به اين اطلاعات نياز خواهيد داشت.

محور اصلي گپ و گفت من با او درباره همين دوره‌ها و لزوم برگزاري آنها براي همه جوان‌هاست. بهزادي‌فر بر اين باور است كه مهم‌ترين علت طلاق در كشور، نداشتن شناخت دو طرف از يكديگر پيش از ازدواج است؛ اما گفت‌وگوي ما به اين حوزه محدود نمي‌شود و در آن به بررسي علل خيانت، طلاق عاطفي و شيوه‌هاي پايدار ماندن زندگي مشترك نيز مي‌پردازيم.

آخرين آماري كه سازمان ثبت احوال منتشر كرده گوياي آن است كه در استان تهران و البرز از هر دو و سه ازدواج و در كشور از هر شش ازدواج، يكي به طلاق مي‌انجامد. اين آمار براي كشور ما كه طلاق در آن منفورترين حلال به شمار مي‌رود، آمار بالايي محسوب مي‌شود. از ديدگاه شما دليل بالا بودن اين آمار چيست؟

در ايران گفته مي‌شود دغدغه‌هاي معيشتي، اعتياد و اختلال در روابط جنسي و نداشتن تفاهم جزو علت‌هاي اصلي طلاق است، اما راستش نمي‌دانم چرا به يك علت بسيار مهم در اين حوزه اشاره نشده و حتي پژوهشي هم درباره‌اش انجام نگرفته و آن، روابط موازي است كه زيربناي خانواده‌ها را از هم مي‌پاشد.

منظورتان از روابط موازي چيست؟

برخي مردها و شمار بسيار معدودي از خانم‌ها، در خارج از خانه روابط بيش از حد صميمانه‌اي با جنس مخالف دارند كه به آن روابط موازي گفته مي‌شود و به طور معمول يك همسر، چنين وضعي را درباره شريك زندگي‌اش تحمل نمي‌كند و همين مساله بنياد خانواده را تخريب مي‌كند.

آيا همه علت‌هايي كه گفتيد تا حدي به نداشتن شناخت كافي از يكديگر پيش از ازدواج ربط ندارد؟

دقيقا همين‌طور است. بسياري از زوج‌ها پيش از ازدواج يكديگر را به اندازه كافي نمي‌شناسند. البته اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه برخي طلاق‌ها هم به علت كم‌طاقتي زوج‌ها رخ مي‌دهد.

هميشه در رسانه‌ها درباره به دست آوردن شناخت پيش از ازدواج صحبت مي‌شود اما كمتر گفته مي‌شود چه ويژگي‌هايي از طرف مقابل را بايد در اين مرحله سنجيد؟

پيش از ازدواج نخست بايد از خودتان بپرسيد كه دقيقا از ازدواج و همسر آينده‌تان چه انتظاري داريد. در اولين مرحله به انتظارهايتان از ظاهر فرد و جايگاه اجتماعي‌اش فكر كنيد. براي مثال از خودتان بپرسيد مي‌خواهيد همسرتان چه شكلي باشد؟ وجهه بيروني‌اش در جامعه چه باشد؟ سطح تحصيلاتش، وضع مالي‌اش، سطح خانواده‌اش و باورهاي مذهبي‌اش دقيقا چگونه باشد. دقت كنيد كه بايد در پاسخ دادن به اين پرسش‌ها دقيق‌سازي كنيد.

دقيق‌سازي يعني چه؟

يعني وقتي ويژگي‌هاي فرد را براي خودتان تعريف مي‌كنيد به جاي صفات كلي، جزئيات را به دقت شرح بدهيد براي مثال به جاي اين كه بگوييد «مي‌خواهم تحصيلات داشته باشد!» بگوييد «مي‌خواهم مدرك كارشناسي داشته باشد» يا به جاي آن كه بگوييد «مي‌خواهم خوش قد و قامت باشد» بگوييد «دقيقا مي‌خواهم همقد من باشد.»

علاوه بر ويژگي‌هاي ظاهري و جايگاه اجتماعي فرد، بايد ويژگي‌هاي شخصيتي او را نيز تعريف كنيد. براي مثال مي‌خواهيد او درونگرا باشد يا برونگرا، دوست داريد اهل چه نوع تفريح‌هايي باشد.

آيا در مرحله شناخت، حق وابستگي عاطفي به طرف مقابل را داريم؟

خير. بهتر است در اين مرحله دو طرف از وابستگي عاطفي به هم پرهيز كنند و با چشم باز ويژگي‌هاي يكديگر را بشناسند.

وقتي به نتيجه رسيديم كه طرف مقابل احتمالا ممكن است ويژگي‌هاي مطلوب‌مان را داشته باشد، بايد مقدمات ازدواج را بچينيم يا همچنان زود است؟

وقتي شناخت ايجاد شد و با حفظ حرمت‌ها و زير نظر دو خانواده رفت و آمد كرديد بايد ببينيد آيا رابطه عاطفي و احساسي ميان‌ شما به‌وجود آمده است يا نه. به‌وجود آمدن اين وابستگي عاطفي، اختياري نيست، يعني كسي نمي‌تواند بگويد من از اين لحظه از طرف مقابل خوشم آمده است. اين گرايشي است كه بايد ايجاد شود.

ولي برخي خانواده‌ها مي‌گويند حتي اگر دو طرف به هم علاقه‌مند نشده باشند، وقتي زندگي مشترك را آغاز كنند حتما وابستگي عاطفي هم ميان‌شان به وجود مي‌آيد.

خير، اين يك باور كاملا غلط است. اگر وابستگي عاطفي بين دو نفر به وجود نيامد يعني آنها براي هم مناسب نيستند حتي اگر به شكل منطقي براي هم مناسب به نظر بيايند.

يادم هست در يكي از كلاس‌هايتان مي‌گفتيد فرد بايد معيارهايش را درباره طرف مقابل منطقي‌سازي كند. در اين باره بيشتر توضيح مي‌دهيد؟

من گفتم بايد معيارهايي را براي طرف مقابل تعريف كنيد، اما بعد در مرحله منطقي‌سازي بايد از خودتان بپرسيد آيا كسي كه معيارهاي تعيين شده مرا داشته باشد، به شكل منطقي براي من مناسب است.

براي مثال شايد من دلم بخواهد در 40 سالگي، يك زن 18 ساله داشته باشم آيا اين منطقي است ؟ يا سواد خواندن و نوشتن نداشته باشم اما بخواهم زنم حتما پزشك فوق‌تخصص باشد كه طبيعتا منطقي نيست.

تا چه مدت مجاز هستيم در دوره آشنايي بمانيم؟

اين دوره نبايد از شش ماه كمتر باشد، اما توجه داشته باشيد قوانين اين دوره را رعايت كنيد. قانون اول اين است كه اين دوره با رعايت همه حرمت‌هاي قانوني و شرعي طي شود.

قانون دوم اين است كه خانواده‌ها بويژه خانواده دختر از جريان مطلع باشند.

قانون سوم اين است كه پيش از شروع دوره، پسر حتما سنجيده شده باشد و خانواده دختر، خانواده او و شرايط اقتصادي و اجتماعي‌اش را بشناسند. براي مثال معمولا پسري كه هنوز سربازي نرفته و شغلي هم ندارد يا پسري كه اختلال رواني شديد دارد يا پسري كه مطمئن شده‌اند بزهكار است نبايد وارد مرحله آشنايي شود.

حداكثر دوره آشنايي چقدر بايد باشد؟

بيش از دو سال غيرعاقلانه است.

مسلما در كلاس‌هاي آمادگي پيش از ازدواج كه برگزار مي‌كنيد هميشه پرسش‌هايي وجود دارد كه در هر دوره تكرار مي‌شود كه يعني دغدغه اغلب جوان هاست. اين پرسش‌ها چيست؟

بهزادي‌فر: معيارهايي را براي طرف مقابل تعريف كنيد، اما در مرحله منطقي‌سازي بايد از خودتان بپرسيد آيا كسي كه معيارهاي تعيين شده مرا داشته باشد، به شكل منطقي براي من مناسب است

اين پرسش‌ها براي دختران و پسران متفاوت است. يكي از نگراني‌هاي رايج پسرها، برهم خوردن امنيت اقتصادي و رواني به واسطه ازدواج است. يعني پسرها معمولا مي‌پرسند فعلا كه تنها زندگي مي‌كنند يا كنار خانواده‌شان هستند آرامش نسبي دارند آيا به واسطه ازدواج اين آرامش به خطر نمي‌افتد؟ دخترها هم معمولا نگران هستند مبادا طرف مقابل پس از ازدواج به روابط موازي كشيده شود.

با توجه به فراواني مطرح شدن اين پرسش‌ها، احتمالا شماري از خوانندگان ما هم همين پرسش‌ها را دارند. پاسخ شما به آنها چيست؟

پاسخ پرسش اول اين است كه اگر به آمادگي رواني تشكيل زندگي مستقل نرسيده‌اند يعني نبايد ازدواج كنند. ضمن اين كه بايد كسي را انتخاب كنند كه در كنارش احساس امنيت رواني و اجتماعي داشته باشند.

در پاسخ به پرسش دوم معتقدم دخترها بايد پيش از ازدواج به شاخص‌هايي كه نشان‌دهنده وفادار بودن يا نبودن طرف مقابل نسبت به خودشان و ديگران است، دقت كنند اما بطور كلي مي‌خواهم اين نكته را هم اضافه كنم كه هيچ چيز و هيچ‌كس نمي‌تواند به خانم‌ها تضمين صد درصدي بدهد كه هرگز در آينده قرباني خيانت نمي‌شوند. انتظار براي چنين تضميني مثل اين است كه كسي به من مراجعه كند و بگويد «مي‌خواهم بچه‌دار شوم اما تضميني به من بدهيد كه بچه‌ام هرگز بيمار نشود!» در اين صورت من به او پيشنهاد مي‌كنم هرگز بچه‌دار نشود!

اما مردم مي‌گويند اگر زني وظايف زناشويي‌اش را خوب و كامل انجام دهد مي‌تواند مطمئن باشد كه شوهرش به او خيانت نخواهد كرد. اين درست است؟

شايد يكي از علل خيانت اين باشد كه همسري وظايف زناشويي‌اش را درست انجام نمي‌دهد يا خوش‌رفتار نيست، اما مسلما اين تنها علت نيست. هر آدمي خودش مسئول رفتار خودش است. اگر مردي به همسرش خيانت مي‌كند دقيقا خودش مسئول رفتارش است و نبايد آن را گردن ديگري بيندازد.

دو نفر وارد يك زندگي مشترك مي‌شوند و انتخاب‌شان بظاهر درست است، اما وقتي زير يك سقف مي‌روند باز هم در حل مسائل‌شان مشكل پيدا مي‌كنند و كارشان به جدايي مي‌كشد. دليلش چه مي‌تواند باشد؟

بسياري از جوان‌هاي ما مهارت‌هاي زندگي و بويژه مهارت حل مساله را ندارند. زندگي مشترك يك سفر پر از چالش است كه براي تداومش بايد مهارت داشت. اتفاقا تخصص حل مساله، يكي از آن ويژگي‌هايي است كه بايد آن را در طرف مقابل پيش از ازدواج نيز جستجو كنيد.

مهارت حل مساله، يك تخصص ذاتي است يا حتما بايد آن را از مرجعي علمي آموخت؟

صددرصد بايد آموزش ببينند. متاسفانه سيستم آموزشي ما بويژه در آموزش و پرورش بر مبناي ياد دادن مهارت حل مساله نيست. ما براي بچه‌ها پاسخ‌هاي از پيش تعيين‌شده داريم. در مدرسه هيچ‌كس از بچه‌هاي ما نمي‌پرسد كه خودشان درباره يك مساله چه فكر مي‌كنند.

بسياري از زوج‌هايي كه به دادگاه خانواده براي طلاق مراجعه مي‌كنند جوان‌هايي هستند كه با عشق‌هاي آتشين با هم ازدواج كرده‌اند. آيا مي‌شود از اين وضع نتيجه گرفت كه به هر حال عشق، ماندگار نيست؟

اين جمله را آويزه گوش‌تان كنيد كه حتي اگر عشق پايدار باشد، براي تداوم زندگي مشترك كافي نيست. عشق فقط يكي از ستون‌هايي است كه مي‌تواند خانواده را نگه دارد. به‌طور طبيعي، عشق طول عمري دارد و سپس در انسان عادي فروكش مي‌كند. بنابراين رفتارهاي ليلي و مجنوني نبايد مبناي حل مساله باشد.

پس چه چيز ازدواج را نگه مي‌دارد؟

عقلانيت و هماهنگي دنيايي كه دو نفر با هم دارند ازدواج را پايدار مي‌كند. ازدواج يعني دوستي پايدار ميان دو نفر كه علايق مشترك دارند. البته ما هرگز نمي‌توانيم دو نفر را پيدا كنيم كه همه علايق‌شان به هم شبيه باشد، اما براي يك زندگي مشترك موفق دو نفر بايد بتوانند تفاوت‌هايشان را مديريت كنند.

آيا علت طلاق عاطفي زوج‌ها هم نداشتن عقلانيت و هماهنگي ميان زوج هاست؟

بي‌توجهي زوج‌ها به يكديگر باعث طلاق عاطفي مي‌شود.

اولين زنگ خطر طلاق عاطفي چيست؟

وقتي يك زوج دلتنگ هم نشوند يعني در خطر طلاق عاطفي هستند.

برخي زوج‌ها با توسل به خشونت كلامي يا فيزيكي حرمت يكديگر را مي‌شكنند. آيا احتمال وقوع طلاق عاطفي در اين زوج‌ها بيشتر است؟

حتما همين‌طور است. در اين شرايط، فردي كه قرباني خشونت ديگري شده است، دچار تعارض مي‌شود؛ چون بخش‌هايي از شخصيت همسرش را دوست دارد و بخش‌هايي را نمي‌پسندد اما در نظر داشته باشيد وقتي فرآيند طلاق عاطفي آغاز مي‌شود، زوج ديگر حتي در ارتباط با يكديگر خشونت هم نمي‌ورزند و به طور كلي يكديگر را نمي‌بينند.

برخي مي‌گويند اين كه همسران با هم صحبت نمي‌كنند نيز سبب‌ساز طلاق عاطفي مي‌شود. آيا اين درست است؟

خير. حرف نزدن باعث طلاق عاطفي نمي‌شود بلكه يكي از نشانه‌هاي طلاق عاطفي، قطع ارتباط كلامي بين زوج‌هاست.

به نظر شما مي‌شود زندگي مشترك زوجي را كه دچار طلاق عاطفي شده‌اند، بازسازي كرد؟

اگر طلاق عاطفي‌شان تازه آغاز شده باشد، اميد وجود دارد. در اين شرايط من معمولا با زوج‌ها حرف مي‌زنم و به‌دنبال بارقه‌هايي از احساسات مثبت نسبت به طرف مقابل در آنها مي‌گردم. اگر در هر دو طرف حداقل‌هايي از احساسات هم مانده باشد، مي‌شود روي آن كار كرد و باز زنده‌اش كرد مانند آتشي كه روي آن را خاكستر پوشانده است و من سعي مي‌كنم باز شعله‌هايش را زنده كنم اما وقتي زمان زيادي از طلاق عاطفي مي‌گذرد، ممكن است براي تغيير دير شده باشد يعني از يك ظرف خاكستر نمي‌شود انتظار آتش دوباره داشت.

از ديدگاه شما وقتي زندگي زوجي به آن ظرف پر از خاكستر تبديل مي‌شود آيا بايد همچنان زير يك سقف زندگي كنند يا بهتر است به شكل قانوني از هم طلاق بگيرند؟

اگر زوج فرزند داشته باشند و فرزندشان در شرايط حساس و سرنوشت‌ساز زندگي باشند، بايد سعي كنند به زندگي مشترك ادامه بدهند البته به شرطي كه هر دو بالغانه رفتار كنند، از تنش بپرهيزند و به‌طور كلي كنار هم باقي بمانند به شرطي كه اصول رفتاري را دست‌كم به‌عنوان دو همخانه رعايت كنند. يعني به هم سلام كنند، به هم احترام بگذارند و سر يك سفره غذا بخورند.

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۱ساعت 9:39  توسط خودم  |